هزاره فردوسی در سوئد

قرار بود بگوبم چطور شد سر از زادگاه ژول ورن در آوردم؛ بشنوید:

در شهر اوپسالای سوئد طی روزهای 15 و 16 اکتبر 2011کنفرانسی بود راجع به فردوسی, از  بخت نیک من هم دعوت شده بودم . ویزایم را جوری گرفته بودم که بتوانم چند روزی بیایم پیش دخترم که بتازگی برای ادامه تحصیل به فرانسه آمده است به شهر دانشگاهی آمی ین و هنوز خوب هم مستقر  نشده است. این جا کار درستی ندارم بنا براین فرصت هست که هروفت به کامپیوتری دست پیدا می کنم به این صفجه سری بزنم. فعلا در ادامه گزارش کوتاهی بخوانید از آن کنفرانس سوئد تا بعد اگر دل و دماغی پیدا شد از زادگاه ژول ورن هم بنویسم: 

ادامه نوشته

در زادگاه ژول ورن

آنقدر دیر آمدم که برخی حتما گمان کردند که دیگر بر نمی گردم. غافل که دیر آمدن همیشه به معنی نیامدن نیست. من باید بروم تا بیایم. می گویید چطور؟ الآن عرض می کتم.

تا در خانه ام یعنی تا هستم فرصت نوشتن و آمدن ندارم.

حالا که آمده ام دور دتیا را بگردم البته نه مانند ژول ورن در هشتاد روز و اتفاقا در این دنیا گردی از زادگاه ژول ورن سر در  آورده ام  اندکی وقت پیدا کرده ام که برای شما از این شهر خیال انگیز بنویسم و بگویم که امروز بعد از ظهر که در کوچه پس کوچه های آن قدم می زدم و آرامش آبهای رودخانه آن را می دیدم فهمیدم که بی خود نبوده که ژول ورن از این شهر برخاسته است.

شهر زیبا و آرام آمی ین حدودا در یکصد کیلو متری پاریس شهرکی دانشگاهی است که جان می دهد برای جان گرفتن و شعر گفتن و بعد هم رندگی کردن به شرط آن که فرصت داشته باشی و تراکم کارها گلوی ایامت را نفشرده باشد.

اما چطور شد سر از این شهر در آوردم؟ حالا بماند برای فرصتی دیگر که امید وارم خیلی دیر نباشد و کم کم دستم هم به نوشتن با این کامپیوتر ناآشنا آشنا بشود.   پس تا آن زمان  که امید وارم دیر و دور نباشد عزت زیاد.