من بين مادرم و عدالت, مادرم را انتخاب مي كنم.  ( آلبر كامو)

     اين سخن آلبركامو را در نمي دانم كجايي خوانده و گمان كرده بودم كه او چقدر خودخواه بوده كه عظمت عدالت را نديده يا آن را كم رنگ ديده است. گاهي هم فكر مي كردم بي عدالتي را تجربه نكرده و يا زماني آن را گفته كه مادرش را بتازگي ازدست داده بوده است و گرنه چطور مي شود كه آدمي مثل كامو چيزي را، حتي اگر آن چيز مادر باشد، بر عدالت ترجيح دهد. حالا كم كم دارم به حرف كامو نزديك مي شوم. براي آن كه متوجه شده ام از ميان همه دلبستگيها مهر مادر و مهر به مادر در ميان همه ملل عالم بيش از هرچيز زبان زد و نامبردار است. مادر را چرا دوست مي داريم؟ معلوم است، خون و پوست و گوشت و بود و نمود ما از اوست و بعدهم خوي و خلق و تربيت و منش و كردار و شخصيتمان. وقتي زمزمه هاي محبت را در گوشمان فرو مي خواند تا آرام و آسان به خواب ناز فرورويم، وقتي كه با سماجت الفاظ را يك حرف و دو حرف بر زبانمان مي نهد تا گفتنمان بياموزد و بعد ها وقتي بكن و نكنها و حتي دعا و نفرينهايش ادامه مي يابد وما را به مكتب يا مدرسه مي گذارد و شب از كار و درس و مشقمان مي پرسد تا آن بعدتر كه براي بالندگي و كمال و حتي براي زندگي به ظاهر مستقل آيندة ما دل مي سوزاند، همه و همه مي تواند و مي توانست در استحكام آن رشته هاي محبت، مهم و سر نوشت ساز باشد. آري مادر را دوست داريم براي آن كه خودمان را دوست داريم، براي آن كه ما خود را ادامة وجود او مي بينيم. ما دو مادر داريم: مامِ تن و مام وطن. چه خوش افتاده است در زبان فارسي اين تعبير " مامِ وطن" و "مادرگيتي(دهر) "، نمي دانم آيا در زبانهاي ديگر هم از اين گونه تعبيرها هست يا نه؟ باشد يا نباشد مهم نيست در زبان اساطير كه زبان مشترك همه اقوام و ملل است، بهتر از اينش هست: "دياوس" خداي مشترك اقوام هند و اروپايي، با همسر خود زمين، جفت جدايي ناپذير " آسمان ـ زمين" را تشكيل مي داده است. اوّلين انسانها، نخستين بار در تن مادرشان زيستند، يعني در عمق زمين.

پيامبرسرخپوستان آمريكايي، اسموهالا(Smiholla ) از بيل زدن خاك سرپيچي كرد و گفت زخمي كردن، بريدن، پاره كردن و خراش دادن مادر مشتركمان با كاركشاورزي، گناه است. او مي گفت: از من مي خواهيد زمين را زيرو رو كنيم؟ آيا دشنه به دست گيرم و در سينه مادرم فرو برم؟ در اين صورت، آنگاه كه مرگم فرا برسد، او ديگر مرا در آغوش نخواهد گرفت. زمين ـ مادر" Terraـ Mather كه در اسطوره شناسي غرب زبان زد است، در واقع مي تواند بيان ديگري از " مام وطن" و در تعبير وسيعتر آن " مادر گيتي" و " مادر دهر" باشد.

بي خود نيست كه پروين دولت آبادي در شعر بلندي در وصف زن، پس از آن كه به زن بودن خود افتخار مي كند، مي گويد:

گرنشان من جويي، بي نشان بي نامم              در سفال چون خم، جوش و نوش آن جامم

من زغم، زمينم، خاك، با فروتني خوگر           اسم اعظمم خوانند، عشق جاودان مادر

اين مادر و آن زمين!  ما دو مادر داريم، دور از هم؛ يا نه در كنار هم. وقتي به آرامش مي انديشيم سر بر دامن هردو مي گذاريم و حس خوبي به ما دست مي دهد. اما وقتي مادر سر بر دامن زمين مي گذارد، يا نه وقتي زمين آغوش به روي مادر مي گشايد چطور؟ مادرِ زمين حسودي اش مي شود؛ او مي خواهد ما تنها سر بردامن،(يا نه، اينجا بر بالين) او بگذاريم. مي خواهد تنها خودش در انتظار ما باشد. پس با اطمينان آغوش مي گشايد و اين يكي را در خود فرو مي برد. دو مادر يكي مي شوند: اتحاد شومي كه تو را تنها مي كند. لحظة اتحاد دو مادر آه عجب سرد و دردناك است حتي اگر دريك روز بهاري به خرمي 26 فروردين باشد!