پیامکیها
پیامکیها
از شما چه پنهان من که به این نتیجه رسیده ام که همه چیز خوب است و دراین هیچ شکی نسیت، بد وقتی است که چشممان را به روی خوب ببندیم و در به روی تاریکی بگشاییم. به شیخ (شمس تبریز) لابد گفته بودند: «ایام مبارک!» و او که گفته بود:
«ایام را مبارک باد از شما!
مبارک شمایید!
ایام می آید تا به شما مبارک شود!
«شب قدر» در ما « قدر» تعبیه کرده است!»
و من می گویم: خوبی در شماست همه چیز در ذات خود نه خوب است و نه بد. هرچیزی از شماخوب می شود یا بد. بستگی دارد که ما چگونه باشیم: خوب یا بد.
چیزهای نوظهور امروز هم از این قاعده جدا نیست: انرژی اتمی، ماهواره، اعتراض، اطلاع رسانی و به عنوان یکی از مظاهر کوچک آن همین پیامک. کلمه ها گاهی غلط اندازند. آدم قبل از آن که با مفهوم آن آشنا شود تصور دیگری دارد. یکی از آن کلمه های غلط انداز همین «اتم» است. به گوشتان مراجعه کنید، کاری به آنچه در بارة اتم می دانید نداشته باشید. وقتی می شنوید چه هیبتی از تلفظ آن در گوشتان می نشیند! خیال می کنید چقدر باید بزرگ و پر شکوه باشد! و حالا در ذهنتان به مفهومش مراجعه کنید: «کوچکترین ذرة هر عنصر شیمیایی»: اتم اکسیژن، اتم ئیدرژن و... من وقتی پنج دهه پیشتردر دبیرستان برای اولین بار این کلمه را شنیدم هیبت و هیمنة زیادی از آن در دلم پدید آمد که هنوز هم نمی توانم گمان کنم از آن هیبت و هیمنه چیزی در نظرم کاسته شده است. وقتی برای اولین بار بنای یاد بود اتومیوم بروکسل را دیدم (بنایی مرکب از 9 گوی استیل با ارتفاع 102 متر که بر اساس بلور آهن و 150 بیلیون بار بزرگتر از اندازة واقعی ساخته شده)، گمان کردم همان هیبت را سازندگان آن خواسته اند به باز دید کنندگان آن نشان بدهند. وقتی با آسانبربه درون این ذرة غول آسا رفتم سخن هاتف خودمان را فرا یاد آوردم که:
دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
اتم چیز بدی نیست. پیامک هم خوب است بنا براین روانیست که کسی را از داشتن این چیزهای خوب به هردلیلی یا بی دلیل محروم کنیم.
من نمی دانم در دل شما چه می گذرد؛ من یکی همیشه به آن چیزهایی فکر می کنم که رویش به روشنی است. روشن اندیشی چیز خوبی است که هیچ کس به هر دلیلی یا بی دلیل نمی تواند ترا از داشتن آن محروم کند. محرومیت هم چیز بدی است من چیزهای بد خیلی دیده ام محرومیت از بدترین آنهاست.
همین پیامک از خیلی چیزها شما را محروم می کند: از انتخاب، از اعصاب راحت، و گاهی از وقت عزیز! چه وقتها که باید برای خواندن و حذف کردن پیامهای بی هوده وبی معنی و بی ربط(البته برای تو و گرنه برای فر ستندگانش بسیار باربط و با معنی و سودآور هم هست) صرف کنی! اما خوبهایش چی؟ یکی از آن خوبها و خوبیها ادبیاتی است که از طریق پیامک دارد همه گیر می شود. خیال نکنید منظورم زبان زرگری خاص جوانها و نوجوانها یا اختصارات و کوته نویسیهاست و یا فارگلیسی تیتیش مامانی خانوادگی ودوستانه و رفیقانه و دخترانه!
اینها نه! چیزهای نجیب و بزرگانه ای که مخصوص آدم بزرگها و فرهنگ چشیده هاست، که البته جوانترها و فرنگ دیده ها هم دست کم از آن بدشان نمی آید. همین که ما از چیزی خوشمان بیاید که آنهایی که از ما خوششان نمی آید ازآن بدشان نیاید، بدنیست . شما هم باید از آن بدتان نیاید.
این روزها به من پیامک هایی می رسد که از دریافت آن بدم نمی آید که هیچ؛ شما هم گمان نمی کنم اگر بشنوید بدتان بیاید. بعضی از آنها را در گاه شمارم یادداشت می کنم. ممکن است خیال کنید اینها ادبیات محض و رشته و سررشتة من است. تا حدی تصدیق می کنم؛ اما باور بفرمایید این لایه از ادبیات دیگر ادبیات تخصصی من نیست همانهایی که ادبیات را با لبنیات هم اشتباه می گیرند وقتی دست روی دلشان بگذاری می بینی لایه ای از ادبیات، که امروز می توان ادبیات پیامکی را جزئی از آن دانست، بر دلشان نشسته و یک لایه چربی هم روی آن باقی گذاشته است.
می خواهید نمونه ای از آن را ببنید؟ حرفی ندارم برایتان می نویسم و شما را به خودتان می سپارم تا بی رودرواسی خوشتان بیاید:
درختها گاهی دلتنگ تبر می شوند
آنگاه که پرندگان سیم برق ر ا بر او ترجیح می دهند.
+++++
بوی مهربانی می آید
کجا ایستاده ای؟
در مسیر باد؟
++++
وقتهایی هست که جز به بودنت دلم به هیچ رضا نمی دهد. حالا .... من از کجا برایش «تو» بیاورم!
++++
نظم چهان بر سه است:
پرخنده باشید
فرخنده باشید
سر زنده باشید
(و دیدم دریغ که من نیستم!)
++++++
چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه می ماند
برای بادها (نیما)
++++
هیچکس کاغذ سفید را قاب نمی گیرد
برای ماندن باید حرفی برای گفتن داشت
*****
گفتم همه چیز خوب است
زلزله چطور؟
با صدای بلند می گویم:
ننننه
ودر پایان نمی توانم که نگویم:
دلم از این طبیعت قهر آلود گرفت
چرا رحم با او بیگانه است؟
من قهر طبیعت را دیده ام
من با چشمان خودم زلزله را دیدم
من دیده ام که چگونه آدمها باورشان نمی شود
که دیگر نیستند
که دیگر حق ندارند که باشند
من جنبیدن زمین را که دهان به خشم بازکرده بود
با تمامت تن خود حس کرده ام
من با زمین جنبی آشنایم
شهر من در شهریور 1347
مثل روستاهای آذربادگان
با مرگ آشتی کرد.